امروز صبح پیرمردی اومده بود تو کوچه مون و فریاد میزد: " مسگریه، مس سفید می کنیم!"
خیلی دلم سوخت. برای اون و همه ی کسانی که روزگاری حرفه شون واقعا کاربرد داشت و موردنیاز جامعه بود ولی الان دیگه به کل فراموش شده اند.
یاد خر خراط تو "شهر قصه" می افتم که دیگه به قول خودش "همه رفته بودن سراغ ملامین و پلاسکو" و خراطی رو هیچ کسی تحویل نمی گرفت ولی باز هم حاضر به ترک شغلش هم نبود. دلیلش هم این بود: " آخه من خراطی رو دوست دارم!"
پ. ن.
مسگر در فرهنگ دهخدا
خیلی دلم سوخت. برای اون و همه ی کسانی که روزگاری حرفه شون واقعا کاربرد داشت و موردنیاز جامعه بود ولی الان دیگه به کل فراموش شده اند.
یاد خر خراط تو "شهر قصه" می افتم که دیگه به قول خودش "همه رفته بودن سراغ ملامین و پلاسکو" و خراطی رو هیچ کسی تحویل نمی گرفت ولی باز هم حاضر به ترک شغلش هم نبود. دلیلش هم این بود: " آخه من خراطی رو دوست دارم!"
پ. ن.
مسگر در فرهنگ دهخدا