۱۳۸۸/۱۲/۲۸

ماجرای ترسناک

این ماجرا کاملا واقعیست!

زمان: 15 -16 سال پیش، نیمه های یک شب توفانی و وهم انگیز زمستانی
مکان: اتاق خواب خودم

همه ی تلاشم برای به خواب رفتن بی نتیجه مونده بود. ساعت به 3 نیمه شب نزدیک می شد که پلک هام سنگین شد. کم کم داشت خواب به سراغم می اومد.

ناگهان در اتاقم که نیمه باز بود، باز شد. در دل تاریکی، شبحی سیاه و بزرگ با موهایی آشفته وارد شد و ... تلوتلو خوران به سمتم اومد....

همه چیز به حدی سریع اتفاق افتاد که فرصتی برای تصمیم گیری پیدا نکردم:

- سکته کنم یا فریاد بزنم؟!

شبح در عرض دو سه ثانیه به کنار تختم رسید. ناگهان به روی تخت خم شد و .....
......
پتوی پایین تخت رو برداشت و کشید روم!

---------------------------------

زمان: فردا صبح
مکان: محیط خانه

جدالی سخت بین من و مادرم در جریان بود.

1 دیدگاه:

hossein.h گفت...

سلام دوست عزیز شما هم لینک شدید.
من شما رو با نام پرتوک لینک کردم.
ممنون و متشکر از همکاریت.

 
پرتوک © 2008. Design: ~ Sweet Baby Girl